کد مطلب:315069 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:300

بر بالین احتضار پیامبر خدا
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با آن همه تأكید و سفارش بر وصیت كه در ادامه آیات مربوط به وصیت فرمودند:

من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیة.

آنگاه كه خود می خواستند در بستر بیماری احتضار وصیت نمایند، تا از اختلاف و نزاع بین امت اسلامی جلوگیری كنند، گروهی با جار و جنجال - و حتی اهانت!!- از این كار جلوگیری كردند.

با آن كه هر انسان باایمان و عاقلی كه آیات:

(ما آتیكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا).

(... اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم)،

(و ما ینطق عن الهوی - ان هو الا وحی یوحی).

و بسیاری آیات دیگر قرآن را بخواند و بلكه تمام آیات قرآن را تدبر نماید جز پیام تبعیت از مقام رسالت صلی الله علیه و آله هیچ ندارد، چگونه می تواند بپذیرد پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله پس از بیست و سه سال تلاش و مجاهده و تحمل شداید و مصایب بسیار در راه هدایت مردم، هنگام مرگ با چنین صحنه های تأسف باری روبرو باشند و بازیگران سیاسی نگذارند ایشان وظیفه ی شرعی و الهی خود



[ صفحه 168]



را عمل نمایند؟!

این اخبار از روایات مسلم بین عموم فرقه های مسلمانان است و حتی بخاری و مسلم با همه ی احتیاطی كه در نقل اخبار داشتند تا مبادا خبری را نقل نمایند كه مورد توجه و استشهاد مخالفین خلفا قرار گیرد در صحیحین خود این قضیه ی دردناك را نقل نموده اند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله هنگام مرگ فرمودند:

دوات و كاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را كه هرگز گمراه نشوید.

عده ای از حضار مجلس با اغوای یك نفر مانع شدند، به طوری كه با داد و فریاد آنها، دل آن حضرت شكست و با حالت خشم آنان را از اطراف بستر خود راندند.

نه تنها هر مسلمانی، بلكه هر انسانی و هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این مسأله در شگفت می ماند كه چگونه پیامبر در آخر عمر می خواهد برای جلوگیری از گمراهی امت خود و نشان دادن راه سعادت از شقاوت وصیتی بنماید؛ وی یك عده - به ظاهر مسلمان - بخواهند از انجام آن جلوگیری كنند، در حالی كه اطاعت پیامبر واجب، و تمرد و سركشی از دستوراتش كفر است.

هر مسلمان علاقه مند به دین و پیامبرش وقتی این داستان را می شنود متأسف می شود و نسبت به آنان كه ممانعت نمودند كینه، نفرت و بغض در قلب خود احساس می كند و در درون خویش بر حال غمگین و قلب سوزان پیامبر رحمت و رأفت و نور و هدایت (صلوات الله و سلامه علیه) خون می گرید.

بخاری، مسلم و دیگران از بزرگان علمای اهل سنت روایت كرده اند: ابن عباس (حبر امت) پیوسته اشك می ریخت و می گفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آنقدر می گریست كه زمین از اشك چشمش خیس می شد.

وقتی می پرسیدند: مگر در روز پنجشنبه چه اتفاقی افتاده كه یاد آن روز شما را به گریه وامی دارد؟



[ صفحه 169]



می گفت: چون مرض بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مستولی شد امر فرمود كه دوات و كاغذی بیاورید تا برای شما كتابی بنویسم كه هرگز گمراه نشوید، و در آن روز كه پنجشنبه بود نه تنها نگذاشتند آن حضرت وصیت نماید؛ بلكه زخم زبان هم زدند.

بزرگان اهل سنت این واقعه را شرح داده اند، از جمله بخاری در صفحه 118 جلد دوم صحیح، مسلم در آخر كتاب وصیت صحیح خود، حمیدی در جمع بین الصحیحین، احمد حنبل در صفحه 222 جلد اول مسند، ابن ابی الحدید در صفحه 563، جلد دوم شرح نهج البلاغه، كرمانی در شرح صحیح بخاری، نووی در شرح صحیح مسلم، ابن حجر در صواعق، قاضی ابوعلی، قاضی روزبهان، قاضی عیاض، غزالی و قطب الدین شافعی، محمد بن عبدالكریم شهرستانی، ابن اثیر، ابونعیم اصفهانی، سبط ابن جوزی و بسیاری از علمای اهل سنت وقوع این حادثه دردناك را تصدیق نموده اند كه بعد از مراجعت از حجة الوداع پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مریض شدند، جمعی از اصحاب به عیادت حضرتش رفتند، ایشان فرمودند:

ایتونی بدوات و بیاض لاكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدی.

برای من دوات و كاغذی بیاورید تا برای شما كتابی بنویسم كه هرگز پس از من گمراه نشوید.

غزالی در مقاله چهارم «سر العالمین» كه سبط ابن جوزی هم در صفحه 36 «تذكره» از او نقل نموده و بعضی دیگر از رجال اهل سنت آورده اند كه آن حضرت فرمود:

ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنكم اشكال الامر و اذكر لكم من المستحق لها بعدی.

برایم كاغذ و قلمی بیاورید تا اشكال امر شما را برطرف نمایم و آنچه برای پس از خودم شایسته است، برایتان تذكر دهم.



[ صفحه 170]



و در بعضی اخبار است كه فرمود:

لاكتب لكم كتابا لا تختلفون فیه بعدی.

... تا برای شما نوشته ای بنویسم كه پس از من دچار اختلاف نشوید.

عمر گفت: دعوا الرجل فانه لیهجر، حسبنا كتاب الله؛ آن مرد را رها كنید، او هذیان می گوید، برای ما كتاب خدا كافی است (!!)

اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، بعضی جار و جنجال به راه انداختند و حرف عمر را تقویت نمودند و گروهی اطاعت از پیامبر را تأكید كردند در نتیجه داد و فریاد و نزاع برخاست به طوری كه آن حضرت با آن خلق و خوی كریم و عظمت روح متغیر شدند و فرمودند:

قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع.

از نزد من برخیزید؛ زیرا پیش من جنگ و نزاع شایسته نیست.

آیا در جایی كه خداوند متعال به مسلمین دستور می دهد كه پیامبر صلی الله علیه و آله را با ادب و احترام ندا دهید و به اسم صدا نكنید و از راه دور و پشت دیوار نام پیامبر را فریاد نكنید، چگونه است كه عمر بدون رعایت ادب دستور الهی این چنین جسارت و بی ادبی می كند؟!

اهل لغت، تفسیر و بزرگان اهل سنت از قبیل ابن اثیر در «جامع الاصول» و ابن حجر در «شرح صحیح بخاری» و صاحب «الصحاح» همه گفته اند: هجر به معنای هذیان است.

آیا بیان عبارت: «ان الرجل لیهجر» دلیل بر عدم معرفت و عدم ایمان به مقام آن حضرت و در نتیجه عدم ایمان به خداوند متعال نیست؟

شایسته است هر مسلمانی از نسبت دهنده و بیان كننده این جمله به پیامبرش، برائت و بیزاری جوید و متأثر شود. چنانچه علمای منصف اهل سنت از قبیل:



[ صفحه 171]



قاضی عیاض شافعی در كتاب «شفا» و كرمانی در «شرح صحیح بخاری» و نووی در «شرح صحیح مسلم» نوشته اند كه: گوینده این كلام - هر كه بوده - اصلا ایمان به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نداشته و از معرفت كامل به مقام آن حضرت ناتوان بوده است؛ چون كه تمام مذاهب الهی معتقدند انبیا در مقام ارشاد و هدایت همواره اتصال به عالم غیب دارند و در هر حال اوامر آنها باید اطاعت شود، پس مخالفت با آن حضرت مخصوصا همراه با اهانت و جسارت و دشنام، دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد.

عالم جلیل اهل سنت حسین میبدی در «شرح دیوان» می گوید:

اولین فتنه ای كه در اسلام واقع شد در حضور خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در هنگام بیماری موت بود كه می خواست وصیت نماید و عمر مانع شد در نتیجه باعث ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف كلمه بین مسلمانان گردید.

شهرستانی در مقدمه چهارم از كتاب «ملل و نحل» خود می گوید:

اولین خلافی كه در اسلام واقع شد، منع نمودن عمر از آوردن دوات و كاغذ و به امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای نوشتن وصیت بود.

و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم «شرح نهج البلاغه» به این معنا اشاره نموده است.

قطب الدین شافعی شیرازی از بزرگان علمای اهل سنت در كتاب «كشف الغیوب» می گوید:

این امر مسلم است كه راه را بی راهنما نمی توان پیمود و تعجب می نماییم از كلام خلیفه عمر كه گفته: چون قرآن در میان ما است، احتیاجی به راهنما نیست.

این كلام مانند سخن كسی است كه می گوید: چون كتب طب در دسترس است احتیاج به پزشك نیست.

بدیهی است این حرف غیرقابل قبول و خطای محض است. قرآن كریم برای



[ صفحه 172]



رجوع مردم به عالمان به قرآن و پرهیز از برداشت های شخصی می فرماید:

(ولو ردوه الی الرسول و الی اولی الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم) [1] .

«و اگر به رسول و به اولی الامر رجوع می كردند، آنان به ایشان می آموختند آنچه از آیات الهی استنباط می كردند.»

و می فرماید:

(بل هو آیات بنات فی صدور الذین اوتوا العلم).

به همین جهت حضرت علی - كرم الله وجهه - فرمود:

انا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت.

من كتاب ناطق خدا هستم و این قرآن كتاب صامت خداست.

تاریخ خلفا گواه بسیار خوبی است بر این كه خلفا نمی توانستند در مقابل سؤالات، اشكالات و حوادث پیش آمده، حكم صحیح صادر نمایند و علی علیه السلام را به یاری می طلبیدند.

نمونه ای از موارد بسیار را احمد حنبل در «مسند»، احمد بن عبدالله شافعی در «ذخائر العقبی» ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»و شیخ سلیمان بلخی در باب 56 «ینابیع المودة» روایت می كنند كه:

ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت بستة اشهر.

فقال علی علیه السلام: فی كتاب الله و حمله و فصاله ثلاثون شهرا.

ثم قال: و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر.

فتركها و قال: لولا علی لهلك عمر.

عمر خواست زنی را كه شش ماهه فرزند آورده بود سنگسار



[ صفحه 173]



كند، پس علی علیه السلام فرمود: در قرآن است كه حمل و شیر دادن سی ماه است و در آیه دیگر است كه شیر دادن طفل دو سال است پس حمل شش ماه هم محتمل است.

پس عمر آن زن را آزاد كرد و گفت: اگر علی علیه السلام نبود حتما عمر هلاك شده بود.

و نیز در همان باب از «مناقب» احمد بن حنبل آمده است كه:

ان عمر بن الخطاب اذا اشكل علیه شی ء اخذ من علی علیه السلام.

هنگامی كه برای عمر مشكلی پیش می آمد به علی علیه السلام رجوع می كرد و از او پاسخ می گرفت.


[1] سوره ي نساء آيه ي 85.